پایگاه اطلاع رسانی اسراء: دومین اجلاسیه مدیران مجمع عالی حکمت اسلامی با پیام حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در شیراز آغاز گردید.
آیت الله العظمی جوادی آملی: فلسفه الهی از بهترین رشته های علمی دینی است.
همه علوم محترم اند علم از آن جهت که نور است، راه گشاست و فیض خاص الهی است؛ لکن درجات علوم به اندازه درجات معلوم است و علم عقلی به اندازه معقول رجحان دارد و معقول اصلی ذات اقدس اله است به مقدار امکان.
فلسفه یک رسالتی دارد که برترین بخش رسالت علم فلسفه همان الهیات و اثبات توحید است. توحید ثمن جنت است و اگر در دنیا رواج پیدا کرد دنیا را به صورت یک بهشت موقت جلوه می دهد که مؤمن همواره در بهشت به سر می برد.
جریان فلسفه الهی از بهترین رشتههای علمی دینی است
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديّين و فاطمة الزّهراء بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء إلي الله».
مقدم شما علما فضلا انديشمندان علوم عقلي و نقلي را گرامي ميداريم و از ذات اقدس اله مسئلت ميکنيم نظام ما جامعه ما امت اسلامي ما را بيشتر از گذشته مشمول عنايت ويژه خود قرار بدهد و شما بزرگواران که عقلانيت را گرامي داشتيد و متفکران فلسفي هستيد و در اين زمينه قيام و اقدامي داشته و داريد و بنان و بيانتان در گرامي داشت اين رشته و تکريم و تعظيم اين رشته و تبليغ اين رشته، مصروف است، مورد عنايت ذات اقدس اله باشيد!
جريان فلسفه الهي از بهترين رشتههاي علمي ديني است. همه علوم محترماند، علم از آن جهت که نور است راهگشاست فيض خاص الهي است؛ لکن درجات علوم به اندازه درجات معلوم است و علم عقلي به اندازه معقول رجحان دارد و معقول اصلي ذات اقدس اله است به مقدار امکان. فلسفه رسالتي دارد که برترين بخش فلسفه همان الهيات و اثبات توحيد است. توحيد، ثمن جنت است: «التوحيد ثمن الجنة»[1] و اگر در دنيا رواج پيدا کرد، دنيا را به صورت يک بهشت موقت جلوه ميدهد که مؤمن همواره در بهشت به سر ميبرد.
در سرزميني که اين مراسم در آن سرزمين برگزار ميشود، رجال ناموري برخاستند که بامداد و شامگاه به فکر نشر معارف عقلي بودند. در جريان کنوني که جهان غرب و امثال آن به سبک ديگري گرايش پيدا کردند و فکر ميکنند هستي فقط در دنياست و بعد از مرگ خبري نيست - در حالي که مرگ، معبري است براي جهان ابد - چون ابدي نميانديشند، گوشه باريک و تاريک اين جهان را ميبينند و چون تاريکانديشاند، تاريکنگرند تاريکزيستاند و در ظلمت به سر ميبرند. آن که ميگويد: ﴿ان هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا﴾،[2] اين در زندان تاريکي ماديگري است.
بر همه ما مخصوصاً بر شما بزرگواران لازم است که افکار متفکران غرب و غير غرب را درباره جهانبيني به خوبي بررسي کنيد و نقصش را تتميم کنيد عيبش را تصحيح کنيد اشکالش را برطرف کنيد بطلانش را به صحت تبديل کنيد و مانند آن. اسلام، اساس کار را توحيد قرار داده است.
در ادوار گوناگون که حکمت، بالنده شد، به بخشي رسيد که فعلاً در حوزهها رايج است و آن تربيع اين نظام فکري است. تربيع يعني چهار گوشه کردن سفرهاي يک موحد و متفکر الهي که سفري «من الخلق الي الحق» دارد و «من الحق الي الحق» دارد و «من الحق الي الخلق بالحق» دارد و «من الخلق الي الخلق بالحق» دارد.
در بين اين اسفار چهارگانهاي که فعلاً حکمتهاي رايج مدرسهاي و حوزهاي و دانشگاهي در بخشهاي فلسفههاي الهي همين حکمت متعاليه است، مهمترين بخش از اين بخشهاي چهارگانه، بخش دوم است که سفر «من الحق الي الحق بالحق» است. در اوصاف الهي در اسماي الهي درباره امور و افعال الهي که از ذات اقدس اله صادر ميشود، بحث و گفتگوي فراواني در اين سفر دوم هست. به نظر ميرسد بخشي از مسائلش نياز به تکميل و تتميم دارد و آن اين است که در همين سفر دوم که «من الحق الي الحق» است، مسئله نامتناهي بودن ذات اقدس اله بالصراحه با براهين متعدد طرح نشده است، گرچه عدم تناهي، مفروغ گرفته شد و در کنار مطالب ديگر، از نامتناهي بودن ذات اقدس اله سخن به ميان ميآيد ولي يک فصل مستقل به عنوان اينکه خدا حقيقتي است نامتناهي، طرح و تبيين نشده است. اگر اين تبيين ميشد، مسئله توحيد مشکلي نداشت، گرچه ادله ديگري براي توحيد الهي مطرح است.
بيان ذلک اين است که جهان، نامتناهي لايقفي است و اين هيچ محذوري ندارد. معلوم نيست که بامداد جهان چه زماني است و شامگاه جهان چه زماني! نه ابد آن مشخص است نه ازل آن معين. انسان وقتي وارد صحنه معاد شد، تا چه زمانی ميماند و به چه نحو ميماند، حدّي برايش ذکر نشده است. اين غير متناهي لا يقفي است که ظاهر نظام هستي همين نامتناهي بودن لايقفي است که جهان به طرف عدم نميرود. راههاي گوناگوني را در برزخ و همچنين در معاد و در بهشت و جهنم که مستقر ميشوند طي ميکنند. اين غير متناهي لا يقفي است و حرفي در اين نيست.
دوم غير متناهي بالفعل است به لحاظ گذشته و آينده و آن درباره ذات اقدس اله است که اين را هم فلسفه به عهده دارد و ثابت ميکند که خدا اول بلااول است يعني از نظر ازل، ابتدايي ندارد و نامتناهي است و آخر بلاآخر است يعني از نظر ابد، پاياني ندارد و نامتناهي است. مجموع ازل و ابد را سرمد ميگويند؛ خدا سرمدي است. آنچه که فلسفه ايجاد کرده است به عنوان سرمدي بودن و ازلي و ابدي بودن، منطق به کمال خود رسيده است. منطق، اقسام جهات را به ضرورت و غير ضرورت تقسيم کرده است اما ضرورت ذاتي و ضرورت ازلي را خيلي از هم جدا نميدانست. اين حکمت باعث شد که منطق هم شکوفا شد؛ گرچه خود فلسفه، وامدار منطق است؛ اما منطق را فلسفه زنده کرد و حيات بخشيد. اگر در منطق سخن از ضرورت ازلي در قبال ضرورت ذاتي است، اين جزء ره آورد فلسفه است وگرنه خود منطق از آن جهت که منطق است اين توانايي را ندارد که ضرورت ازلي را ثابت کند در برابر ضرورت ذاتي و مانند آن.
در فلسفه بحثهاي فراواني شد که خدا هم ازلي است هم ابدي است يعني سرمدي است؛ اما از نظر اصل هويت که ذات اقدس اله يک هويت نامتناهي دارد، آن بالالتزام تا حدودي مطرح است اما بالصراحه که فصل خاصي به خودش اختصاص بدهد مطرح نيست. خدا علمش نامتناهي است قدرتش نامتناهي است و امثال ذلک، وقتي علم نامتناهي شد عالم نامتناهي است، وقتي قدرت نامتناهي بود قادر نامتناهي است. اگر وصف نامتناهي بود که اين وصف عين ذات است، ذات هم نامتناهي است. اينها جزء لوازم بحث است؛ اما فصلي به اين نام که خدا هويتش نامتناهي است مطرح نيست. اصلاً خدايي با نامتناهي بودن، ضروري است؛ همان طوري که حيات براي خدا ضروري است علم ضروري است قدرت ضروري است، نامتناهي بودن اين امور هم براي خدا ضروري است، زيرا کل اين نظام را که گفتيم غير متناهي لا يقفي است خدا اداره کرد ميکند و خواهد کرد.
اگر ذرهاي از ذرات به صورت جهل يا سهو يا نسيان - معاذ الله - در حرم امن الوهيت راه پيدا کند، اين نه تنها ظلم است بلکه ظلام خواهد بود. به تعبير لطيف قرآن کريم با استنباط سيدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) خدا اگر ذرهاي ظلم بکند ميشود ظلام، زيرا اين ذره به کل جهاني که غير متناهي لا يقفي است سرايت ميکند، چون همه به هم وابستهاند و چون همه به هم وابستهاند، اگر يک گوشه آسيب ببيند همه گوشهها متضرر خواهند شد. اگر جهتي را ذات اقدس اله نداند يا از ياد رفته باشد و مانند آن، اين نيازمند به برتر و کاملتر است، در حالي که خدا کاملتر و برتر از خود ندارد.
به هر تقدير بايد اين فصل مستقل، در سفر دوم در حکمت متعاليه اضافه بشود که خدا نامتناهي است (يک)، اين نامتناهي بالفعل است نه بالقوه (دو)، اين نامتناهي بالفعل گذشته از ازل و ابد يعني سرمد، به اصل هويت هم مرتبط است (سه)، پس او نامتناهي است «من جميع الجهات». وقتي نامتناهي «من جمع الجهات» شد ديگر مسئله توحيد حل است، زيرا خدای نامتناهي جا براي غير نميگذارد؛ اما اگر کسي بگويد:
که پس آسمان و زمين چيستند بني آدم و ديو و دد کيستند[3]
اين بايد توجه داشته باشد که خدا نه در آسمان است نه در زمين نه در صحراست و نه در دريا، در حالي که در همه جا هست. او جا نميخواهد، تا کسی بگويد اگر او نامتناهي پس اين موجودات چه ميکنند، او حيثيت و مکان و امثال ذلک که مادي و دنيايي و اينهاست نميخواهد تا کسي بگويد:
که پس آسمان و زمين چيستند بنيآدم و ديو و دد کيستند
به هر تقدير ذات اقدس اله هويتش نامتناهي است بالفعل، همان طوري که ازليت و ابديت يعني سرمديتش نامتناهي است بالفعل. آن گاه فقط تبيين ميخواهد نه تعليل که خدا واحد است و ﴿لا شريک له﴾،[4] لذا ذات اقدس الهي وقتي پيامبر را ميفرستد، با شعار «لا إله الا الله» ميفرستد و به توحيد دعوت ميکند؛ نه اينکه خدا هست، بلکه خدا هست و لا غير؛ «لا اله الا الله» يعنی هيچ معبودي غير از او نيست. اولين دعوت نه تنها دعوت به الله است بلکه دعوت به توحيد است يعني خدايي که واحد است و ﴿لا شريک له﴾.
اين معناي توحيد و وحدانيت ذات اقدس اله که از شعار اوليه قرآن و پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بر ميآيد را در سوره مبارکه «آل عمران» به صورت روشنتر بيان کرد؛ فرمود: ﴿شهد الله انه لا اله الا هو﴾. نه اينکه ﴿شهد الله﴾ از باب اتحاد شاهد و مدعي باشد، چون خدا خودش فرمود: ﴿قل هو الله احد﴾[5] پس خدا شهادت داد که واحد است، تا کسي اشکال کند که اين وحدت شاهد و مدعي است، بلکه الوهيت، شهادت ميدهد که خدايي نميتواند محدود باشد. غير متناهي است (يک)، غير متناهي لا يقفي نيست غير متناهي بالفعل است (دو)؛ الوهيت، شهادت ميدهد؛ ﴿شهد الله﴾ نه «قال الله». آن مسئله ﴿قل هو الله احد﴾ و مانند آن حساب ديگري دارد؛ اما ﴿شهد الله انه لا اله الا هو﴾ يعنی همه هويت الهي، شهادت به وحدانيت ميدهد و چون از اين خداي واحد که ﴿لا شريک له﴾، جهان ساخته شد و مخلوق، آيت خالق خودش است، مخلوق هم شهادت به وحدانيت ميدهد لذا فرمود: ﴿شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکة و اولوا العلم﴾[6] که فرشتگان هم با تمام هويتشان شهادت به وحدانيت ميدهند و انسان هم اينچنين است.
بنابراين آنچه فعلاً در فلسفه لازم است امور متعددي است که به دو قسمت از آن اشاره ميشود: يکي آشنايي جدي عميق و عريق با حکما و فلسفه غرب است که البته شرق و غرب از اين جهت فرق ندارند و دوم بحث توحيد الهي و تبيين آن امور از منظر حکمت الهي است و تبديل کردن همه حرفها به حرفهاي توحيدي و مانند آن است.
بخش پاياني عرضم اين است که گرچه حکماي بزرگي در اين سرزمين بودند که سعي همه اينها مشکور باشد؛ ولي در بخشي از اين سرزمين پربرکت که انقلاب اسلامي کرده و آثار اهل بيت را خوب جلوه داده است، بزرگاني بودند که هنوز وضعشان روشن نيست سيره و سنت آنها روشن نيست ره آورد آنها روشن نيست، لذا بايد بيش از گذشته بحث بشود. در جريان حکمت اشراق آن بزرگوار اصرار دارد که حکمت خودش را اشراقي کند. در همان طليعه گفت معناي اينکه خدا عليم است يعني بصير است. تا آن روز حکما سعي ميکردند «الله بصيرٌ» را به «الله عليمٌ» برگردانند؛ ولي در حکمت اشراق، «الله عليم» به «الله بصير» برگشت يعني علم حصولي که ديگران فکر ميکنند به علم شهودي برگشت. قهراً سميع بودن او هم همينطور است و ساير اسماي الهي هم با حضور و شهادت است که با شهادت کار ميکنند. فلسفه اشراق در عين حال که فلسفه است گرايش به عرفان دارد و عارفانه ميخواهد علوم عقلي را حل کند.
برخيها در عين حال که فيلسوفاند گرايش به کلام دارند. برخيها مثل مرحوم بوعلي اصلاً به اين طرف و آن طرف فکر نميکند گرچه در پايان اشارات مطالب عرفاني نوشته است ولي سيرت و سنت او همان عقلانيت معتدل است. مرحوم خواجه هم حکيم است لکن استاد ما مرحوم فاضل توني(رضوان الله تعالي عليه) که شاگرد مرحوم جهانگيران قشقايي بود و فصوص را به طور عميق تدريس ميکردند، ما اولين بار از ايشان شنيديم که فرمودند مرحوم خواجه، حکيم است نه متکلم؛ لکن براي اينکه بتواند امامت و ولايت را ثابت کند و بحث امامت در فلسفه جا ندارد و در کلام جا دارد، ايشان يک دوره تجريد را مرقوم فرمودند که شاگردان ايشان اين تجريد را شرح کردند. اگر مرحوم خواجه نصير رو به کلام آورد براي اينکه بتواند با اين دستمايه و ابزار، مسئله امامت اهل بيت(عليهم السلام) و ولايت علي بن ابي طالب(صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) را ثابت بکند وگرنه خواجه، حکيم است نه متکلم.
بعدها که به تدريس شفا پرداختيم برخي از محشيان شفا که ظاهراً ملا اولياء بوده است، اين فرمايش را دارد که مرحوم خواجه، حکيم است نه متکلم و براي اينکه ولايت را و امامت را ثابت کند، به سراغ علم کلام رفته است و کتابي در کلام نوشت به نام تجريد.
به هر تقدير برخيها حالا يا هدف خاص داشتند يا نه، عقلانيت فلسفيشان بی گرايش به کلام نيست؛ اما جناب شيخ اشراق فلسفهاش را با گرايش به عرفان تنظيم کرده است. گفتند از سرزمين سهرورد عده زيادي از بزرگان برخاستند که برخي از آنها شربت شهادت نوشيدند.
از سنه دوم به بعد مسئله عرفان مطرح شد مسئله علوم معرفتي و عقلي مطرح شد، تا رسيد به مرحوم خواجه و امثال خواجه؛ اين آثار خوب گذشگان را حفظ بکنيم.
يک بيان نوراني از علي بن ابي طالب(صلوات الله و سلامه عليه) است که در نامهاي که براي مالک اشتر نوشتند و در آن نامه مطالب فراواني را مرقوم فرمودند، يکي از آن مطالب فراوان اين است که مالک! «لا تنقض سنة صالحة عمل بها صدور هذه الأمة و اجتمعت بها الألفة و صلحت عليها الرعية و لا تحدثن سنة تضر بشيء من ماضي تلک السنن»؛[7] اگر سنت خوبي روش خوبي برنامه خوبي بود که گذشتگان داشتند و هم صحيح بود (يک) و هم نافع بود (دو)، هرگز آنها را ترک نکنيد. فلسفهاي که حکماي قبل از اسلام داشتند که تابع انببياي ابراهيمي بودند و مطابق با وحدانيت الهي بود و بعد در حوزه اسلام هم طبق بيان خود شيخ اشراق و امثال او تکميل شد تدوين شد ترسيم شد و مانند آن، اينها از نظر دور نباشد.
جناب شيخ اشراق اصرار دارد که حکمت اشراق با گرايش به آن حکمتهاي خسرواني بررسي بشود. اگر در سرزمين ما اگر در ايران ما اگر در ديار ما حکماي الهي بودند (يک) و علوم عقلي را ترويج کردند (دو) و آثاري از خود به يادگار گذاشتند (سه)، وجود مبارک علي بن ابي طالب(صلوات الله و سلامه عليه) در نامه پنجاه و سوم نهج البلاغه که براي مالک نوشت فرمود اگر گذشتگان سنت خوبي مبناي خوبي روش خوبي فکر خوبي راه خوب و عمل خوبي داشتند، آنها را به هم نزنيد، از آنها بهرهبرداري کنيد و آنها را تکميل کنيد. ايران قبل از اسلام، آن بخشي که تابع انبياي ابراهيمي بودند موحدانه زندگي ميکردند و آثار توحيدي داشتند، اين ميتواند کمکی باشد براي ترويج همان رشتهها با ره آوردهاي فراواني که کتاب و سنت ما آورد.
خلاصه اينکه خود الوهيت شهادت ميدهد به وحدانيت: ﴿شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکة و اولوا العلم﴾؛ قهراً ملائکه هم با تمام هويتشان شهادت به وحدانيت ميدهند و مسلمان های راستين هم با تمام هويتشان، شهادت به وحدانيت ميدهند، اينها ميشوند آيات الهی. يک حکيم الهي با تمام هويت، موحد است؛ يک عارف الهي، با تمام هويت موحد است؛ يک شيعه واقعي، با تمام هويت موحد است و يک مسلمان راستين، با تمام هويت تسليم است.
اميدواريم ذات اقدس اله اين برکات قرآن و عترت را همچنان حفظ بکند آثار حکما و فقها و متدينين و علماي الهي را حفظ بکند و شهداي ما را با شهداي کربلا محشور بکند و اين نظام الهي را سالماً به صاحب اصلياش وجود مبارک ولي عصر برساند و همه مسئولين را حوزويان را دانشگاهيان را و همه کساني که در خدمت نظام الهي بوده و هستند را مشمول عنايت ويژه خود قرار بدهد و به شما بزرگواران که در راه حکمت و فلسفه الهي کوشش و سعي داريد، بيش از گذشته توفيق عطا کند و همه ما را مشمول عنايت اهل بيت قرار بدهد!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. الامالی (شيخ طوسی)، ص 570.
[2]. سوره مومنون، آيه 37.
[3]. بوستان سعدی، باب سوم، بخش 18.
[4]. سوره انعام، آيه 163.
[5]. سوره توحيد، آيه 1.
[6]. سوره آل عمران، آيه 18.
[7]. نهج البلاغه، نامه 53.